کدام جنبه شغل ارزشمندتر است؟
در بحث ارزش گذاری مشاغل اجتماعی، همواره دو دیدگاه در جامعه وجود دارد: دیدگاهی که صرفاً به “عنوان شغل و جایگاه اجتماعی آن” توجه دارد و بر این باور است که شرط موفقیت، رسیدن به یکی از مشاغل برتر جامعه است و سایر عوامل نظیر استعداد، انطباق تیپ شخصیتی با شغل، توان خدمت رسانی فرد در آن شغل و … اهمیت چندانی ندارد. در این دیدگاه، موفقیت شغلی یعنی به دست آوردن یکی از مشاغل خاص و برتر جامعه و شما زمانی ارزشمندید که مثلاً یک پزشک یا مهندس یا استاد دانشگاه و نظایر آن باشید و در غیر این صورت، با ورود به جرگه سایر مشاغل، یک انسان شکست خورده و کم ارزش به حساب خواهید آمد.
در نقطه مقابل، دیدگاه دوم قرار دارد که معتقد است تمامی مشاغل پاک جامعه سودمند و محترم اند و آنچه مهم و ارزشمند است، خدمت درست و صادقانه فارغ از عنوان شغل و جایگاه ظاهری آن است. در این دیدگاه، ملاک شأن اجتماعی مشاغل، وجدان کاری و ارایه خدمت صادقانه است و برای یک فرد در مشاغل به ظاهر کم اهمیت همان ارزشی را می توان متصور بود که برای یک فرد در یک شغل اسم و رسم دار. از این منظر، رفتگری که امانتدار است و کیف پول یافته را به صاحبش بر می گرداند، تا فروشنده دوره گردی که جنس مرغوب به مشتری می فروشد تا یک جراح زبده مغز و اعصاب که عمل جراحی را با دقت و حوصله به پایان می رساند، همه در یک جایگاه شغلی قرار می گیرند چرا که هر یک در حد توان، به وظیفه خود به شکل مطلوب عمل کرده اند.
به اعتقاد ما در مسیر ایرانی، دلایل فراوانی وجود دارد که برتری دیدگاه دوم را به اثبات می رساند؛ از جمله این که اثرات اجتماعی مثبت بیشتری دارد، آرامش ذهنی بیشتری را برای صاحبان مشاغل مختلف به ارمغان می آورد و از آنجا که مبتنی بر توجه به ویژگیهای فردی – نظیر استعداد، وضعیت خانواده، تیپ شخصیتی و …- است در هدایت شغلی افراد نیز کارآمدتر است.
در صورت فراگیر شدن این نگرش در جامعه، زمینه موفقیت افراد در شغل خود و احساس رضایتمندی از آن بیشتر شده و طبیعتاً، خدمات بهتری نیز به جامعه ارایه خواهد شد.
شاید بتوان جایگاه شغلی افراد در یک جامعه را به عملکرد یک دستگاه با چرخ دنده های کوچک و بزرگ تشبیه کرد که در آن، وجود و عملکرد صحیح تک تک چرخ دنده ها ارزشمند و تأثیرگذار بوده و فقدان یک چرخ دنده کوچک نیز معادل وقفه و نابسامانی در فعالیت کل سیستم است.
متنی زیبا از وبلاگ “شدن” به قلم خانم “ناهید طاهریان” پایان بخش این گفتار است.
مامان میگه یک موقعی استاد دانشگاه ارزشی داشت. تو این دوره زمونه هر کی را می بینی یک دانشگاهی درس میده. فلانی که لیسانسش را دانشگاه پیام نور خونده و ارشد را دانشگاه مجازی، مادرش با افتخار میگفته که مرتب با پسرم تماس می گیرن که بیا دانشگاه درس بده نیرو کم داریم. مامان از این ناراحته که بچه هاش که تا دبیرستان مطرح ترین های شهر بودند و الان هم تو بهترین دانشگاه های ایران و امریکا درس می خونند دیگه اون امتیاز اجتماعی را که ده سال پیش انتظار میرفت در آینده خواهند داشت را ندارند…بهش میگم :خب چرا ناراحتی؟ اتفاقا باید خوشحال باشی که ارزش کاذبی که برای این شغل وجود داشت داره از بین میره. این که شرایط داره ما را به سمتی می بره که انسان ها با خودشان شناخته شوند و نه با پست و مقام و شغل. میگه: آخه الان هم که ارزش از بین نرفته فقط برای یه عده دیگه ارزش شده. میگم خب تو دورانِ گذریم. می تونیم امید داشته باشیم که از بین بره.
به مامان میگم : واقعیت هم همینه که هیچ فرقی بین مغازه دار و کارمند اداره و راننده کامیون و استاد دانشگاه نیست. فقط توی گروه های شخصیتی متفاوت بوده اند و استعدادهای درونیشان فرق داشته. این که یکی گروه شخصیتیش طوری بوده که از درس خوندن و کار علمی کردن لذت می برده و نه از کار تکراری اداری یا از رانندگی که ارزشی برایش نمی آورد. میگه: نه، فرق میکنه. تحصیل کرده ها باعث رشد تکنولوژی شده اند. میگم : اگر ماشین لباسشویی که اونا اختراع کردند را کارگر کارخونه پیچ و مهره نکند و راننده کامیون به در خونمون نیاره چه سودی داره؟ همه کارشون به یک اندازه ارزش داره. مهم اینه که هرکسی تو کاری که با شخصیتش سازگاره با علاقه و لذت کار کنه.
شاید قدیم ها افراد تحصیل کرده با مدارج عالی به خاطر محیط کار و شرایط آگاه تر بودند اما خدا را شکر الان با تکنولوژی ارتباطات هر کسی با هر شغلی اگر بخواد میتونه معرفت و آگاهیشو زیاد کنه.
یادم میاد اون موقع که وارد دانشگاه شدم یک جوّی تو دانشکده بود که این طور به آدم تلقین می شد که اون رشته، مادر رشته هاست و کسانی که اون رشته را می خونند خیلی خاصند. فکر می کردم که با علم دانشگاهی قرار است به معرفت و آگاهی خاصی برسم. فکر می کردم “استادی دانشگاه” شغل خیلی شریفی هست و استادان جزو افراد خاص جامعه هستند. وقتی رفتار نادرستی از یک استاد می دیدم کلی ناراحت می شدم و بهم فشار میومد که چرا چنین رفتاری از این فرد سر زده و این که اصلا مگر می شود؟
سال ها گذشت تا بفهمم که این هم یک شغل است مثل همه ی شغل های دیگر و این که افراد این صنف فرقی با بقیه ندارند و همون بی اخلاقی های موجود در جامعه {ممکنه}در این صنف هم با رنگ و لعاب های بیشتر{باشه}. بعد از این واقع بینی بود که فشار فکری و روحی که در محیط تحصیل و کار تحمل می کردم کم شد و لذت از زندگی بیشتر.
دوست دارم یک روزی برسه که وقتی آدم ها همدیگه را می بینند اولین سئوالشون از میزان تحصیلات و شغل نباشه. یک روزی که آدم ها این چند روز زندگی دنیا را با مقایسه و ارزش های ساختگی هدر ندهند. یک روزی که همه با خودمان آشتی باشیم و شخصیتمون را دوست داشته باشیم. یک روزی که از لحظه لحظه ی زندگی لذت ببریم.
آخرین دیدگاهها